عشق آمد و برفت قرار و ثبات دل
مضبوط کرد مملکت کاینات دل
وه وه که چون به دست تسلط فرو گرفت
هر هفت پیکر تن و هر شش جهات دل
از اشک ریز دیده چه گویم مجال نیست
گفتن درآن که عاجزم اندر صفات دل
نقصان کار دل همه از عشق قاتل است
هر چند هم ز عشق فزاید حیات دل
بر عقل کینه ور چو معول چو بر دمد
دهقان عشق مهر گیا از نبات دل
می سوزد از مجاهده و می گدازدش
تا در ذوات عشق شود محو ذات دل
خوش باش در وفای محبت نزاریا
کز ممکنات نیست خلاص و نجات دل